نمی دونم شما چقدر فیلم های TED ر و نگاه می کنین و اینکه آیا این فیلم رو قبلاً دیدین یا نه، اما دلم می خواد اینجا در موردش بنویسم.

سپیده توی پست "درونگرایی؟" ش نوشته بود که برای تکامل شخصیت اجتماعیش وبلاگ می نویسه. از خودم پرسیدم که من چرا می نویسم؟ نمی دونستم. هنوزم نمی دونم. همیشه دلم میخواست یه جایی بنویسم، ولی نه مثل دفتر خاطرات. کلاً همیشه میل عجیبی به تولید محتوای مفید داشتم و خب هیچ ایده ای نداشتم که چطوری با وبلاگ نویسی محتوای مفید ایجاد کنم. وبلاگایی که در مورد اینترنت، سینما، برنامه های کامپیوتری / موبایل می نویسن یا حتی کتاب برای دانلود می ذارن زیادن، اول اینکه هیچ وقت از به هم ریختگی و پراکندگیشون خوشم نمیومد و دوم اینکه اگر می خواستم وارد این حوزه شم ترجیح می دادم یه سایت بزرگ بزنم و همه ی اون اطلاعات قبلی رو جمع آوردی کنم و یه چیزی مثل دانشنامه بسازم. در نتیجه این شد که هیچوقت همچین کاری نکردم. (راستش چندبار وبلاگ زدم که جواب سوالایی که برای خودم پیش اومده بود رو بنویسم شاید به درد یکی بخوره، ولی بازم این گنگی و غیر معتبر بودنش باعث شد که نهایتا بعد از یکی دو پست اون وبلاگ هارو حذف کنم.)

با وجود اینکه خیلی برام سخته نوشته های قدیمیم رو بخونم _ فرقی نمی کنه دفتر خاطرات 7 سالگیم باشه یا خاطرات پارسالم، کلاً یکی از آزاردهنده ترین کارای دنیاست برام _ خودمو مجبور کردم سرسری هم که شده کل وبلاگ قدیمیم رو بخونم. وبلاگ اصلی و وبلاگی که از 8 سالگیم داشتم. چیزی که توجهمو جلب کرد این بود که یه زمانی چقدر راحت می نوشتم، با اسم واقعیم و هیچ مشکلی هم نداشتم که کسی بدونه به چی فکر می کنم. همیشه این مشکل "محتوای مفید" بوده انگار، ولی دست کم دنبال هویت جعلی نبودم. خودمو با وجود ضعف هام قبول داشتم...

یه فیلم TED رو چند وقت پیش دیدم به اسم "Teach girls bravery, not perfection". اون موقع خیلی توجهم رو جلب نکرد؛ در واقع زیاد به این فکر نکردم که خودم با توجه به دیدگاه این فیلم چطوریم. اما الان دیدم که منم یکی از همون دختراییم که اونقدر درگیر Perfection شده ان که Bravery شون رو از دست دادن. این شجاعت برای من شامل بیان افکارم می شد. من هنوز هم سر این عقیده م هستم که نباید آدم زیاد در مورد خودش حرف بزنه _ دست کم دوست ندارم اینطوری. اما این نباید مانع این بشه که آدم گاهی حرفی بزنه، نباید باعث بشه که اونقدر درگیر شکل دادن یه پست فوق العاده، یه عقیده ی بی نظیر بشه که هیچ وقت هیچ چیزی به زبون نیاره. یه واقعیت شاید ناخوشایندی وجود داره و اونم اینه که اگر هیچوقت یه چیزایی بیان نشن، هیچ وقت هم رشد نمی کنن. این که من همیشه وقتی می خوام یه پست بنویسم انقدر از خودم می پرسم "هدفت از نوشتن این پست چیه؟" که کلاً قیدشو می زنم، خوب نیست. اینکه خودِ آدم رشد کنه با نوشتن و ابراز خودش، به اندازه ی کمک به دیگران و تولید محتوای مفید می تونه هدف با ارزشی باشه؛ چون اگر خودت رشد کنی می تونی برای دیگران هم مفید تر باشی.

می دونم که دوباره اینطوری نوشتن برام سخته، من بارها به عنوان قدم اول یه پست اینطوری نوشتم و اونقدر پیش نویس مونده که حذفش کردم. این بار پیش نویس نگه نمی دارم. شاید پست شدنش توی وبلاگم بهم یاد آوری کنه که یکم باید شجاع تر باشم.

شاید یکی مثل من هم با خوندن این پست و یا دیدن اون فیلمی که گفتم، یکم به فکر بیافته.

+ باید از دو نفر که حرفاشون برام واقعاً در این زمینه مفید بوده تشکر کنم. یکیشون سپیده ست و یکی شون خاله م، زهرا. ممنون.